خنده حلال

وبلاگی برای لبخندهای حلال

خنده حلال

وبلاگی برای لبخندهای حلال

5

بردم داداشم رو رسوندم کلاس، برگشتم. مامانم می گه رسوندیش؟
پـَـ نه پَــ، انداختمش توی چاه، این هم پیراهنشه!


رفتم نانوایی سنگکی. نانوا داشت با انگشتش روی نان رو سوراخ سوراخ می کرد.
نوبت من که شد، نانوا گفت شما هم نان می خواهی؟
پـَـ نه پَــ، اومدم از شما تایپ یاد بگیرم!


یارو دو ساعت موهاشو درست کرده همه رو به هوا ...
از راه رسیده ازش میپرسه موهاتو فشن کردی؟!
پَ نه پَ یه موی سفید دراومده، همه به احترامش وایستادن!


رفتم دم مغازه به فروشنده می گم قرص پشه داری؟ می گه واسه کشتنش می خوای؟
پـَـ نه پَــ، برای سردردش می خوام!


نفس نفس زنون خودم رو رسوندم به اتوبوس. راننده می گه: می خوای سوار شی؟
میگم پـَـ نه پَــ، اومدم سفر خوشی رو براتون آرزو کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد